عنوان 20300 : بیانات مقام معظم رهبری در مورد شهادت امام رضا + شهادت امام رضا علیه السلام + چند خبر مرتبط با شهادت امام رضا و وصف امام رضا (ع)
سخنان مقام معظم رهبری در مورد امام رضا(ع) بايد اعتراف كنيم كه زندگى ائمه ، عليهمالسلام، بدرستى شناختهنشده و ارج و منزلت جهاد مرارتبار آنان حتى بر شيعيانشان نيز پوشيده مانده است. علىرغم هزاران كتاب كوچك و بزرگ و قديم و جديد درباره زندگى ائمه ، عليهمالسلام، امروز همچنان غبارى از ابهام و اجمال، بخش عظيمى از زندگى اين بزرگواران را فرا گرفته وحيات سياسى برجستهترين چهرههاى خاندان نبوت كه دو قرن و نيم از حساسترين دورانهاى تاريخ اسلام را دربرمىگيرد با غرضورزى يا بىاعتنايى و يا كجفهمى بسيارى از پژوهندگان و نويسندگان روبرو شده است. اين است كه ما از يك تاريخچه مدون و مضبوط درباره زندگى پرحادثه و پرماجراى آن پيشوايان، تهيدستيم . زندگى امام هشتم ،عليهالسلام، كه قريب بيستسال از اين دوره تعيين كننده و مهم را فراگرفته از جمله برجستهترين بخشهاى آن است كه بجاست درباره آن تامل و تحقيق لازم به كار رود . مهمترين چيزى كه در زندگى ائمه ، عليهمالسلام، بهطور شايسته مورد توجه قرار نگرفته، عنصر «مبارزه حاد سياسى» است. از آغاز نيمه دوم قرن اول هجرى كه خلافت اسلامى بهطور آشكار با پيرايههاى سلطنت آميخته شد و امامت اسلامى به حكومت جابرانه پادشاهى بدل گشت، ائمه اهل بيت ،عليهمالسلام، مبارزه سياسى خود را بهشيوهاى متناسب با اوضاع و شرايط، شدت بخشيدند. اينمبارزهبزرگترينهدفش تشكيل نظام اسلامى و تاسيس حكومتى بر پايه امامتبود. بىشك تبيين و تفسير دين با ديدگاه مخصوص اهل بيت وحى، و رفع تحريفها و كجفهمىها از معارف اسلامىو احكامدينى نيز هدف مهمى براى جهاد اهل بيتبه حساب مىآمد. اما طبق قرائن حتمى، جهاد اهل بيتبه اين هدفها محدود نمىشد و بزرگترين هدف آن، چيزى جز تشكيل حكومت علوى و تاسيس نظام عادلانه اسلامى نبود. بيشتريندشواريهاىزندگىمرارتبار و پر از ايثار ائمه و ياران آنان به خاطر داشتن اين هدف بود و ائمه ، عليهمالسلام، از دوران امام سجاد ، عليهالسلام، وبعدازحادثه عاشورا به زمينهسازى دراز مدت براى اين مقصود پرداختند. در تمام دوران صدو چهل ساله ميان حادثه عاشورا و ولايتعهدىامام هشتم ،عليهالسلام، جريان وابسته به امامان اهل بيتيعنى شيعيان هميشه بزرگترين و خطرناكترين دشمن دستگاههاى خلافتبه حساب مىآمد. در اين مدت بارها زمينههاى آمادهاى پيش آمد و مبارزات تشيع كه بايد آن را نهضت علوى نام داد به پيروزيهاى بزرگى نزديك گرديد. اما، در هر بار موانعى برسر راه پيروزى نهايى پديد مىآمد و غالبا بزرگترين ضربه از ناحيه تهاجم بر محور و مركز اصلى اين نهضت، يعنىشخصامامدر هر زمان و به زندان افكندن يا به شهادت رساندن آن حضرت وارد مىگشت و هنگامىكهنوبتبه امام بعد مىرسيد اختناق و فشار و سختگيرى به حدى بود كه براى آماده كردن زمينه به زمان طولانى ديگرى نياز بود . ائمه ،عليهمالسلام، در ميان طوفان سخت اين حوادث هوشمندانه و شجاعانه تشيع را همچون جريانى كوچك اما عميق و تند و پايدار از لابهلاى گذرگاههاى دشوار و خطرناك گذراندند . و خلفاى اموى و عباسى در هيچ زمان نتوانستند با نابود كردن امام، جريان امامت را نابود كنند و اين خنجر برنده همواره در پهلوى دستگاه خلافت، فرو رفته ماند و به صورت تهديدى هميشگى آسايشراازآنانسلبكرد.هنگامىكه حضرتموسىبنجعفر،عليهالسلام، پس از سالها حبس در زندان هارونى مسموم و شهيد شد در قلمرو وسيع سلطنت عباسى اختناقى كامل حكمفرمابود .در آن فضاى گرفته كه به گفته يكى از يارانامامعلىبن موسى، عليهالسلام، «از شمشير هارون خون مىچكيد». بزرگترين هنر امام معصوم و بزرگوار ما آن بود كه توانست درخت تشيع را از گزند طوفان حادثه سلامتبدارد و از پراكندگى و دلسردى ياران پدر بزرگوارش مانع شود و با شيوه تقيهآميز و شگفتآورى جان خود را كه محور و روح جمعيتشيعيان بود حفظ كرد و در دوران قدرت مقتدرترين خلفاى بنىعباس و در دوران استقرار و ثبات كامل آن رژيم مبارزات عميق امامت را ادامه داد. تاريخ نتوانسته است ترسيم روشنى از دوران دهساله زندگى امام هشتم در زمان هارون و بعد از او در دوران پنجسالهجنگهاىداخلىميانخراسان و بغداد به ما ارائه كند. اما به تدبر مىتوان فهميد كه امام هشتم در اين دوران همان مبارزه دراز مدت اهل بيت ،عليهمالسلام، را كه در همه اعصار بعد از عاشورا استمرار داشته با همان جهتگيرى و همان اهداف ادامه مىداده است. هنگامى كه مأمون در سال صد و نود و هشت از جنگ قدرت با امين فراغتيافت و لافتبىمنازع را به چنگ آورد يكى از اولين تدابير او حل مشكل علويان و مبارزات تشيع بود، او براى اين منظور، تجربه همه خلفاى سلف خود را پيش چشم داشت. تجربهاى كه نمايشگر قدرت ، وسعت و عمق روزافزون آن نهضت و ناتوانى دستگاههاى قدرت از ريشهكن كردن و حتى متوقف و محدود كردن آن بود. او مىديد كه سطوت و حشمت هارونى حتى با بهبندكشيدن طولانى و بالاخره مسموم كردن امام هفتم در زندان هم نتوانست از شورشها و مبارزات سياسى، نظامى، تبليغاتى و فكرى شيعيان مانع شود. او اينك در حالى كه از اقتدار پدر و پيشينيان خود نيز برخوردار نبود و بعلاوه بر اثر جنگهاى داخلى ميان بنى عباس، سلطنت عباسى را در تهديد مشكلات بزرگى مشاهده مىكرد بىشك لازم بود به خطر نهضت علويان به چشم جدىترى بنگرد. شايد مأمون در ارزيابى خطر شيعيان براى دستگاه خود واقعبينانه فكر مىكرد. گمان زياد بر اين است كه فاصله پانزده ساله بعد از شهادت امام هفتم تا آن روز و بويژه فرصت پنجساله جنگهاى داخلى، جريان تشيع را از آمادگىبيشترىبراىبرافراشتنپرچم حكومتعلوىبرخوردار ساخته بود. مأمون اين خطر را زيركانه حدس زد و درصدد مقابله با آن برآمد و به دنبال همين ارزيابى و تشخيص بود كه ماجراى دعوت امام هشتم از مدينه به خراسان و پيشنهاد الزامى وليعهدى به آن حضرت پيش آمد و اين حادثه كه در همه دوران طولانى امامت كمنظير و يا در نوع خود بىنظير بود تحقق يافت. اكنون جاى آن است كه باختصار، حادثه وليعهدى را مورد مطالعه قرار دهيم. در اين حادثه امام هشتم علىبن موسىالرضا ،عليهالسلام، در برابر يك تجربه تاريخى عظيم قرار گرفت و در معرض يك نبرد پنهان سياسى كه پيروزى يا ناكامى آن مىتوانستسرنوشت تشيع را رقم بزند، واقع شد. دراين نبرد رقيب كه ابتكار عمل را به دست داشت و با همه امكانات به ميدان آمده بود مأمون بود. مأمون با هوشى سرشار و تدبيرى قوى و فهم ودرايتىبىسابقهقدم در ميدانى نهاد كه اگر پيروز مىشد و مىتوانست آنچنان كه برنامهريزى كرده بود كار را به انجام برساند، يقينا به هدفى دست مىيافت كه از سال چهل هجرى يعنى از شهادت علىبن ابىطالب ،عليهالسلام، هيچ يك از خلفاىاموى و عباسى با وجود تلاش خود نتوانسته بودند به آن دستيابند، يعنى مىتوانست درخت تشيع را ريشهكن كند و جريان معارضى راكه همواره همچون خارى در چشم سردمداران خلافتهاى طاغوتى فرو رفته بود به كلى نابود سازد. اما امام هشتم با تدبيرى الهى بر مامونفائق آمد و او را در ميدان نبرد سياسى كه خود به وجود آورده بود بهطور كامل شكست داد و نه فقط تشيع، ضعيف يا ريشهكن نشد بلكه حتىسالدويست و يك هجرى، يعنى سال ولايتعهدى آن حضرت، يكى از پربركتترينسالهاىتاريختشيع شد و نفس تازهاى در مبارزات علويان دميده شد؛ و اين همه به بركت تدبير الهى امام هشتم و شيوه حكيمانهاى بودكهآناماممعصومدراين آزمايش بزرگ از خويشتن نشان داد. براى اينكه پرتوى بر سيماى اين حادثه عجيب افكنده شود به تشريح كوتاهىازتدبيرمامونوتدبيرامام در اين حادثه مىپردازيم. مامونازدعوتامامهشتمبهخراسان چند مقصود عمده را تعقيب مىكرد: اولين و مهمترين آنها، تبديل صحنه مبارزات حاد انقلابى شيعيان به عرصهفعاليتسياسىآرامو بىخطر بود . همانطور كه گفتم شيعيان در پوششتقيه،مبارزاتى خستگىناپذير و تمام نشدنى داشتند، اين مبارزات كه با دو ويژگى همراه بود، تاثير توصيفناپذيرىدر برهم زدن بساط خلافت داشت، آن دو ويژگى، يكى مظلوميتبود و ديگرى قداست. شيعيان با اتكاء به اين دو عامل نفوذ، انديشه شيعى را كه همان تفسير و تبيين اسلام از ديدگاه ائمه اهلبيت است، به زواياى دل و ذهن مخاطبانخودمىرساندندوهركسىرا كه از اندك آمادگى برخوردار بود، به آن طرز فكر متمايل و يا مؤمن مىساختند و چنين بود كه دائره تشيع، روز به روز در دنياى اسلام گسترشمىيافت و همان مظلوميت و قداستبودكه با پشتوانه تفكر شيعى اينجاو آنجا در همه دورانها قيامهاى مسلحانه وحركاتشورشگرانهرا بر ضددستگاههاىخلافتسازماندهى مىكرد. مأمون مىخواستيكباره آن خفا و استتار را از اين جمع مبارز بگيرد و امام را از ميدان مبارزه انقلابى به ميدانسياستبكشاندو به اين وسيله كارايىنهضتتشيعراكه بر اثر همان استتار و اختفا روز به روز افزايش يافته بود به صفر برساند. با اين كار مأمون آن دو ويژگى مؤثر و نافذ را نيز از گروه علويان مىگرفت زيرا جمعىكهرهبرشانفردممتازدستگاه خلافت و وليعهد پادشاه مطلقالعنان وقتو متصرف در امور كشور است نه مظلوم است و نه آن چنان مقدس. اين تدبير مىتوانست فكر شيعى را هم در رديف بقيه عقايد و افكارى كه درجامعه طرفدارانى داشت قرار دهد و آنرا از حد يك تفكر مخالف دستگاه كه اگرچه از نظر دستگاهها ممنوع و مبغوضاستازنظر مردم بخصوص ضعفا پرجاذبه و استفهام برانگيز استخارج سازد. دوم، تخطئه مدعاى تشيع مبنى بر غاصبانه بودن خلافتهاى اموى و عباسى و مشروعيت دادن به اين خلافتهابود، مأمون با اين كار به همه شيعيانمزورانهثابتمىكردكهادعاى غاصبانهو نامشروع بودن خلافتهاى مسلطكههموارهجزء اصول اعتقادى شيعه به حساب مىآمده استيك حرف بىپايه و ناشى از ضعف و عقدههاى حقارت بوده است، چه اگر خلافتهاى ديگران نامشروع و جابرانه بود خلافت مامونهمكه جانشينآنهاستمىبايد نامشروع و غاصبانه باشد و چون علىبنموسى الرضا، عليهالسلام، با ورود در اين دستگاه و قبول جانشينى مأمون او را قانونى و مشروع دانسته پس بايد بقيهخلفا هم از مشروعيتبرخوردار بودهباشند و اين، نقض همه ادعاهاى شيعيان است، با اين كار نه فقط مأمون از علىبن موسىالرضا ، عليهالسلام، بر مشروعيتحكومتخود و گذشتگان اعتراف مىگرفتبلكه يكى از اركان اعتقادى تشيع يعنى ظالمانه بودن پايه حكومتهاى قبلى را نيز درهم مىكوبيد. علاوه بر اين ادعاى ديگر شيعيان مبنى بر زهد و پارسايى و بىاعتنايى ائمه بهدنيانيزبا اين كار نقض مىشد كهآنحضراتفقط در شرايطى كه به دنيا دسترسى نداشتهاند نسبتبه آن زهد مىورزيدند و اكنون كه درهاى بهشت دنيا به روى آنان باز شدبهسوى آن شتافتند ومثل ديگران خود را از آن متنعم كردند. سوم، اينكهمامونبا اين كار، امام را كههموارهيككانونمعارضهومبارزه بود دركنترل دستگاههاى خود قرار مىداد. به جز خود آن حضرت، همه سران و گردنكشان و سلحشوران علوى را نيز در سيطره خود درمىآورد و اين موفقيتى بود كه هرگز هيچ يك از اسلاف مأمون چه بنىاميه و چه بنىعباس بر آن دست نيافته بودند. چهارم، اينكه امام را كه يك عنصر مردمى و قبله اميدها و مرجع سؤالها و شكوهها بود در محاصره ماموران حكومتقرار مىداد و رفته رفته رنگ مردمى بودن را از او مىزدود و ميان او و مردم و سپس ميان او و عواطف و محبتهاى مردم فاصله مىافكند. پنجم، اين بود كه با اينكار براى خود وجهه و حيثيتى معنوى كسب مىكرد. طبيعى بود كه در دنياى آن روز همه او را بر اينكه فرزندى از پيغمبر و شخصيتى مقدس و معنوى را به وليعهدى خود برگزيده و برادران و فرزندان خود را از اين امتياز محروم ساخته است، ستايش كنند و هميشه چنين است كه نزديكى دينداران به دنياطلبان از آبروى دينداران مىكاهد و بر آبروى دنياطلبان مىافزايد. ششم، آنكه در پندار مأمون، امام با اينكار به يك توجيهگر دستگاه خلافتبدل مىگشت، بديهى استشخصى در حد علمى و تقوايى امام باآنحيثيتوحرمتبىنظيرى كه وى به عنوان فرزند پيامبر در چشم همگان داشت اگر نقش توجيه حوادث را در دستگاه حكومتبر عهده مىگرفت هيچ نغمه مخالفى نمىتوانستخدشهاى بر حيثيت آن دستگاه وارد سازد، اين خود در حكم حصار منيعى بود كه مىتوانست همه خطاها و زشتىهاى دستگاه خلافت را از چشمها پوشيده بدارد . به جز اينها هدفهاى ديگرى نيز براى مأمون متصور بود. چنانكه مشاهده مىشود اين تدبير بهقدرى پيچيده و عميق است كه يقيناهيچكسجز مأمون نمىتوانست آن را بخوبى هدايت كند و بدين جهتبود كه دوستان و نزديكان مأمون از ابعاد و جوانب آن بىخبر بودند. از برخى گزارشهاى تاريخى چنين برمىآيد كه حتى «فضلبن سهل» وزير و فرمانده كل و مقربترين فرد دستگاه خلافت نيز از حقيقت و محتواى اين سياست، بىخبر بوده است.مامونحتىبراىاينكه هيچگونه ضربهاىبرهدفهاى وى از اين حركت پيچيده وارد نيايد داستانهاى جعلى براىعلتوانگيزهاين اقدام مىساخت و به اين و آن مىگفت. حقا بايد گفتسياست مأمون از پختگى و عمق بىنظيرى برخوردار بود. اما آن سوى ديگر اين صحنه نبرد، امام علىابن موسىالرضا ، عليهالسلام،است و همين است كه علىرغم زيركى شيطنتآميز مأمون تدبير پخته و همه جانبه او را به حركتى بىاثر و بازيچهاى كودكانه بدل مىكند، مأمون با قبول آن همه زحمت و با وجود سرمايهگذارى عظيمى كه در اين راه كرد از اين عمل نه تنها طرفى بر نبستبلكه سياست او به سياستى بر ضد او بدل شد. تيرى كه با آن، اعتبار و حيثيت و مدعاهاى امام علىبن موسىالرضا ، عليهالسلام، را هدف گرفته شده بود خود او را آماج قرار داد، به طورىكه بعد از گذشت مدتى كوتاه ناگزير شد همه تدابير گذشته خود را كانلميكن شمرده، بالاخره همان شيوهاى را در برابر امام در پيش بگيرد كه همه گذشتگانش درپيشگرفتهبودنديعنى «قتل» و مأمون كه در آرزوى چهره قداست مآب خليفهاى موجه و مقدس و خردمند، اين همه تلاش كرده بود سرانجام در همان مزبلهاى كه همه خلفاى پيش از او در آن سقوط كرده بودند، يعنى فساد و فحشا و عيش و عشرت توام با ظلم و كبر فرو غلطيد. دريده شدن پرده ريا مأمون را در زندگى پانزده ساله او پس از حادثه وليعهدى در دهها نمونه مىتوان مشاهده كرد كه از جمله آن به خدمت گرفتن قاضى القضاتى فاسق و فاجر و عياش همچون يحيىبن اكثم و همنشينى و مجالست با عموى خواننده و خنياگرش ابراهيمبنمهدىوآراستن بساط عيش و نوش و پردهدرى در دارالخلافه او در بغداد است. اكنون به تشريح سياستها و تدابير امام على بن موسى الرضا، عليه السلام، در اين حادثه مىپردازيم: 1. هنگامى كه امام را از مدينه به خراسان دعوت كردند آن حضرت فضاى مدينه را از كراهت و نارضايى خود پر كرد، به طورى كه همه كس در پيرامون امام يقين كردند كه مأمون با نيتسوء حضرترا از وطن خود دور مىكند، امام بد بينى خود به مأمون را با هر زبان ممكن به همه گوشها رساند، در وداع با حرم پيغمبر، در وداع با خانوادهاش، در هنگام خروج از مدينه، در طواف كعبه كه براى وداع انجام مىداد، با گفتار و رفتار با زبان دعا و زبان اشك، بر همه ثابت كرد كه اين سفر، سفر مرگ اوست، همه كسانىكه بايد طبق انتظار مأمون نسبتبه اوخوشبين و نسبتبه امام به خاطر پذيرش پيشنهاد او بدبين مىشدند در اولين لحظات اين سفر دلشان از كينه مأمون كه امام عزيزشان را اينطور ظالمانه از آنان جدا مىكرد و به قتلگاه مىبرد لبريز شد. 2. هنگامى كه در مرو پيشنهاد ولايتعهدى آن حضرت مطرح شد حضرت بشدت استنكاف كردند و تا وقتى مأمون صريحا آن حضرت را تهديد به قتل نكرد، آن را نپذيرفتند. اين مطلب همهجا پيچيد كه علىبن موسىالرضا ،عليهالسلام، وليعهدى و پيش از آن خلافت را كه مأمون به او با اصرار پيشنهاد كرده بود نپذيرفته است، دستاندركاران امور كه به ظرافت تدبير مأمون واقف نبودند ناشيانه عدم قبول امام را همهجا منتشر كردند حتى فضلبن سهل در جمعى از كارگزاران و ماموران حكومت گفت من هرگز خلافت را چنين خوار نديدهام اميرالمؤمنين آن را به علىبن موسىالرضا ، عليهالسلام، تقديم مىكند و علىبن موسى دست رد به سينه او مىزند. خود امام در هر فرصتى، اجبارى بودن اين منصب را به گوش اين و آن مىرساندوهمواره مىگفت من تهديد به قتل شدم تا وليعهدى را قبول كردم. طبيعى بود كه اين سخن همچون عجيبترين پديده سياسى، دهان به دهان و شهر به شهر پراكنده شود و همه آفاق اسلام در آن روز يا بعدها بفهمند كه در همان زمان كه كسى مثل مأمون فقط به دليل آنكه از وليعهدى برادرش امين عزل شده است به جنگى چند ساله دست مىزند و هزاران نفر از جمله برادرش امين را به خاطر آن به قتل مىرساند و سر برادرش را از روى خشم شهر به شهر مىگرداند كسى مثلعلىبنموسىالرضا،عليهالسلام، پيدا مىشودكه به وليعهدى با بىاعتنايى نگاه مىكند و آن را جز با كراهت و در صورت تهديد به قتل نمىپذيرد. مقايسه اى كه از اين رهگذر ميان امامعلىبنموسىالرضا،عليهالسلام، و مأمون عباسى در ذهنها نقش مىبست درست عكس آن چيزى را نتيجه مىداد كه مأمون به خاطر آن سرمايهگذارى كرده بود. 3. با اينهمه علىبن موسىالرضا، عليهالسلام،فقط بدينشرط وليعهدى را پذيرفت كه در هيچ يك از شؤون حكومت دخالت نكند و به جنگ و صلح و عزل و نصب و تدبير امور نپردازد و مأمون كه فكر مىكرد فعلا در شروع كار اين شرط قابل تحمل است و بعدا بتدريج مىتوان امام را به صحنه فعاليتهاى خلافتى كشانيد، اين شرط را از آن حضرت قبول كرد، روشن است كه با تحقق اين شرط، نقشه مأمون نقش برآب مىشد و بيشتر هدفهاى او برآورده نمىگشت. امام در همان حال كه نام وليعهد داشت و قهرا از امكانات دستگاه خلافت نيز برخوردار بود چهرهاى به خود مىگرفت كه گويى با دستگاه خلافت، مخالف و به آن معترض است، نه امرى نه نهى نه تصدى مسؤوليتى، نه قبول شغلى، نه دفاعى از حكومت و طبعا نه هيچگونه توجيهى براى كارهاى آن دستگاه. روشن است كه عضوى در دستگاه حكومت كه چنين با اختيار و اراده خود، از همه مسؤوليتها كناره مىگيرد، نمىتواند نسبتبه آن دستگاه صميمى و طرفدار باشد، مأمون بخوبى اين نقيصه را حس مىكرد و لذا پس از آنكه كار وليعهدى انجام گرفتبارها درصدد برآمد امام را بر خلاف تعهد قبلى با لطائفالحيل به مشاغل خلافتى بكشاند و سياست مبارزه منفى امام را نقض كند، اما هر دفعه امام هوشيارانه نقشه او را خنثى مىكرد. يك نمونه همان است كه معمربن خلاد از خود امام هشتم نقل مىكند كه مأمون به امام مىگويد : اگر ممكن استبه كسانى كه از او حرف شنوى دارند در باب مناطقى كه اوضاع آن پريشان است، چيزى بنويس و امام استنكاف مىكند و قرار قبلى كه همان عدم دخالت مطلق است را به يادش مىآورد و نمونه بسيار مهم و جالب ديگر ماجراى نماز عيد است كه مأمون به اين بهانه«كه مردم قدر تو را بشناسند و دلهاى آنان آرام گيرد»، امام را به امامت نماز عيد دعوت مىكند، امام استنكاف مىكند و پس از اينكه مأمون اصرار را به نهايت مىرساند امام به اين شرط قبول مىكند كه نماز را به شيوه پيغمبر و علىبن ابىطالب به جا آورد و آنگاه امام از اين فرصت چنان بهرهاى مىگيرد كه مأمون را از اصرار خود پشيمان مىسازد و امام را از نيمهراه نماز برمىگرداند، يعنى بناچار ضربهاى ديگر بر ظاهر رياكارانه خود وارد مىسازد . 4. اما بهره بردارى اصلى امام از اين ماجرا بسى از اينها مهمتر است: امام با قبول وليعهدى، دستبه حركتى مىزند كه در تاريخ زندگى ائمه پس از پايان خلافت اهل بيت در سال چهلم هجرى تا آنروز و تا آخر دوران خلافتبىنظير بوده است و آن برملا كردن داعيه امامتشيعى در سطح عظيم اسلام و دريدن پرده غليظ تقيه و رساندن پيام تشيع به گوش همه مسلمانهاست . تريبون عظيم خلافت در اختيار امام قرار گرفت و امام در آن سخنانى را كه در طول يكصد و پنجاه سال جز در خفا و با تقيه جز به خاصان و ياران نزديك گفته نشده بود به صداى بلند فرياد كرد و با استفاده از امكانات معمولى آن زمان كه جز در اختيار خلفا و نزديكان درجه يك آنها قرار نمىگرفت آن را به گوش همه رساند، مناظرات امام در مجمع علما و در محضر مأمون كه در آن قويترين استدلالهاى امامت را بيان فرموده است؛ نامه جوامعالشريعه كه در آن همه رئوس مطالب عقيدتى و فقهى شيعى را براى فضلبن سهل نوشته است، حديث معروف امامت كه در مرو براى عبدالعزيزبن مسلم بيان كرده است؛ قصائد فراوانى كه در مدح آن حضرت به مناسبت ولايتعهدى سروده شده وبرخى از آن مانند قصيده دعبل و ابونواس هميشه در شمار قصائد برجسته عربى به شمار رفته است نمايشگر اين موفقيت عظيم امام ،عليهالسلام، است.در آن سال در مدينه و شايد دربسيارىازآفاق اسلامى هنگامى كه خبر ولايتعهدىعلىبنموسىالرضا، عليهالسلام، رسيد در خطبه فضائل اهل بيتبر زبان رانده شده بود و اهل بيت پيغمبر كه نود سال علنا بر منبرها دشنام داده شده بودند و سالهاى متمادى ديگر كسى جرات بر زبان آوردن فضائل آنها را نداشت، اكنون همه جا به عظمت و نيكى ياد مىشدند، دوستان آنان از اين حادثه روحيه و قوتقلب گرفتند، بىخبرها و بىتفاوتها با آنان آشنا شدند و به آن، گرايش يافتند و دشمنان سوگند خورده احساس ضعف و شكست كردند، محدثان و متذكران شيعه معارفى را كه تاآن روز جز در خلوت نمىشد به زبان آورد، در جلسات درسى بزرگ و مجامع عمومى بر زبان راندند. 5. در حالىكه مأمون امام را جدا از مردم مىپسنديد و اين جدايى را در نهايت وسيلهاى براى قطع رابطه معنوى و عاطفى ميان امام و مردم مىخواست، امام در هر فرصتى خود را در معرض ارتباط با مردم قرار مىداد. با اينكه مأمون آگاهانه مسير حركت امام از مدينه تا مرو را طورى انتخاب كرده بود كه شهرهاى معروف به محبت اهل بيت مانند كوفه و قم در سر راه قرار نگيرند، امام در همان مسير تعيينشده، از هر فرصتى براى ايجاد رابطه جديدى ميان خود و مردم استفاده كرد، در اهواز آيات امامت را نشان داد، در بصره خود را در معرض محبت دلهايى كه با او نامهربان بودند قرار داد، در نيشابور حديثسلسلةالذهب را براى هميشه به يادگار گذاشت و علاوه بر آن نشانهها و معجزههاى ديگرى نيز آشكار ساخت و در جاىجاى اين سفر طولانى فرصت ارشاد مردم را مغتنم شمرد. در مرو هم كه سرمنزل اصلى و اقامتگاه دستگاه خلافتبود هرگاه فرصتى دستداد حصارهاىدستگاه حكومت را براى حضوردرانبوهجمعيتمردمشكافت . 6. نه تنها سرجنبانان تشيع از سوى امام به سكوت وسازش تشويق نشدند بلكه قرائن حاكى از آن است كه وضع جديد امام موجب دلگرمى آنان شد و شورشگرانى كه بيشترين دورانهاى عمرخودرا در كوههاى صعبالعبور و آباديهاى دور دست و با سختى و دشوارى مىگذراندند با حمايت امام على بن موسى الرضا،عليهالسلام، حتى مورداحترام و تجليل كارگزاران حكومت در شهرهاىمختلف نيز قرار گرفتند. هر ناسازگار و تند زبانى چون دعبل كه هرگز به هيچ خليفه و وزيرواميرى روىخوش نشاننداده ودر دستگاهآنان رحل اقامت نيفكنده بودهو هيچكساز سرجنبانان خلافت از تيزى زبان او مصون نمانده بود و به همين دليل هميشه مورد تعقيب و تفتيش دستگاههاى دولتى بهسر مىبرد و ساليان دراز، دار خود را بر دوشخودحملمىكردوميانشهرهاو آباديهاسرگردانوفرارىمىگذرانيد، توانستبه حضور امام و مقتداى محبوب خود برسد و معروفترين و شيواترينقصيدهخود را كه ادعانامه نهضتنبوى ضددستگاههاىخلافت اموىوعباسىاستبراى آن حضرت بسرايد و شعر او در زمانى كوتاه به همه اقطار عالم اسلام برسد، به طورى كه در بازگشت از محضر امام آن را از زبان رئيس راهزنان ميان راه مىشنود. اكنون بار ديگر نگاهى بر وضع كلى صحنه اين نبرد پنهانى كه مأمون آن را به ابتكار خود آراسته و امامعلى بن موسىالرضا، عليهالسلام، را با انگيزههايى كه اشاره شد به آن ميدان كشانده بود مىافكنيم: يكسال پس از اعلام وليعهدى وضعيت چنين است: مامون چه درمتن فرمان ولايتعهدى و چه در گفته ها و اظهارات ديگر او را به فضل و تقوى و نسب رفيع و مقام علمى منيع ستودهاست و او اكنون در چشم آن مردمى كه برخى از او فقط نامى شنيده و حتى به همين اندازه هم او را نشناخته و شايد گروهى بغض او را همواره در دل پرورانده بودند به عنوان يك چهره در خور تعظيم و تجليل و يك انسان شايسته خلافت كه از خليفه به سال علم و تقوى و خويشى با پيغمبر، بزرگتر و شايستهتر است شناخته اند. مأمون نه تنها با حضور او نتوانسته معارضان شيعى خود را به خود خوشبين و دست و زبان تند آنان را ازخود و خلافتخود منصرف سازد بلكه حتى علىبن موسى،عليهالسلام، مايه ايمان و اطمينان و تقويت روحيه آنان نيز شده است. در مدينه ، مكه و ديگر اقطار مهم اسلامى نه فقط نام علىبن موسى ،عليهالسلام، به تهمت حرص به دنيا و عشق به مقام و منصب از رونق نيفتاده بلكه حشمت ظاهرى بر عزت معنوى او افزوده شده و زبان ستايشگران پس از دهها سال به فضل و رتبه معنوى پدران مظلوم و معصوم او گشوده شده است. كوتاه سخن آنكه مأمون در اين قمار بزرگ نه تنها چيزى به دست نياورده كه بسيارى چيزها را از دست داده و در انتظار است كه بقيه را نيز از دست بدهد. اينجابود كه مامون احساس شكست و خسران كرد و درصدد برآمد كه خطاى فاحش خود را جبران كند و خود را محتاج آن ديد كه پس از اين همه سرمايه گذارى سرانجام براى مقابله با دشمنان آشتى ناپذير دستگاههاى خلافت يعنى ائمه اهل بيت ،عليهمالسلام، به همان شيوه اى متوسل شود كه هميشه گذشتگان ظالم و فاجر او متوسل شده بودند يعنى قتل. بديهى است قتل امام هشتم پس از چنان موقعيت ممتاز به آسانى ميسر نبود. قرائن نشان مىدهد كه مأمون پيش از اقدام قطعى خود براى به شهادت رساندن امام به كارهاى ديگرى دست زده است كه شايد بتواند اين آخرين علاج را آسانتر به كار برد، به گمان زياد اينكه ناگهان در مرو شايع شد كه على بن موسى ، عليه السلام، همه مردم را بردگان خود مى دانند، جز با دست اندركارى عمال مأمون ممكن نبود. هنگامى كه اباصلت اين خبر را براى امام آورد حضرت فرمود: «بارالها اى پديدآورنده آسمانها و زمين تو شاهدى كه نه من و نه هيچيك از پدرانم هرگز چنين سخنى نگفته ايم و اين يكى از همان ستمهايى است كه از سوى اينان به ما مىشود.» تشكيل مجالس مناظره با هر آن كسى كه كمتر اميدى به غلبه او بر امام مىرفت نيز از جمله همين تدابير است. هنگامى كه امام مناظره كنندگان اديان و مذاهب مختلف را در بحث عمومى خود منكوب كرد و آوازه دانش و حجت قاطعش در همه جا پيچيد مأمون درصدد برآمد كه هر متكلم و اهل مجادله اى را به مجلس مناظره با امام بكشاند، شايد يك نفر دراين بين بتواند امام را مجاب كند. البته چنانكه مى دانيم هرچه تشكيل مناظرات ادامه مىيافت قدرت علمى امام آشكارترمىشد و مأمون از تاثير اين وسيله نوميدتر. بنابر روايات يك يا دو بار توطئه قتل امام را به وسيله نوكران و ايادى خود ريخت و يكبار هم حضرت را در سرخسبه زندانافكندامااين شيوهها هم نتيجهاى جز جلب اعتقاد همان دستاندركاران به رتبه معنوى امام، به بار نياورد، و مأمون درماندهتر و خشمگينتر شد، در آخر چارهاى جز آن نيافت كه به دستخود و بدون هيچ واسطهاى امام را مسموم كند و همين كار را كرد و در ماه صفر دويست و سه هجرى يعنى قريب دو سال پس از آوردن آن حضرت از مدينه به خراسان و يك سال و اندى پس از صدور فرمان وليعهدى به نام آن حضرت، دستخود را به جنايتبزرگ و فراموش نشدنى قتل امام آلود. مهمترين چيزى كه در زندگى ائمه ، عليهمالسلام، به طور شايسته مورد توجه قرار نگرفته، عنصر «مبارزه حاد سياسى» است. در تمام دوران صدو چهل ساله ميان حادثه عاشورا و ولايتعهدى امام هشتم ، عليهالسلام،جريان وابسته به امامان اهل بيت يعنى شيعيان هميشه بزرگترين و خطرناكترين دشمن دستگاههاى خلافت به حساب مىآمد. ادامه خبر ۲۰۲۰۰در خصوص وصف شهادت امام رضا (ع) روز عزا امروز، آخرین روز ماه صفره و با روزهای دیگه یه فرق بزرگ داره. اطرافتون رو نگاه کنید. خودتون متوجه می شید که پدر و مادرها لباس های سیاهشون رو پوشیدن و عزادارن. عزادار امام رضا علیه السلام .امروز، روز عزاست، روز غم. بچه های گل، شما هم اگه دوست داشتید، می تونید سراغ کمدهاتون برید، لباس مشکی هاتون رو از تو کمد، دربیارید و مثل مامان و بابا، به نشونه ناراحتی و غم خودتون، لباس مشکی بپوشید. تو مراسم عزاداری شرکت کنید و نشون بدید که چقدر امام رضا علیه السلام رو دوست دارید. کمک پنهانی مردی در راه سفر حج و زیارت خانه خدا، پول خود را گم کرد و دیگر هیچ چیزی نداشت تا با اون به شهر خودش برگرده. اون موقع هنوز خانه امام رضا علیه السلام در مدینه بود. اون مرد، به زحمت خودش رو به خونه امام رضا رسوند. پیش امام رفت و مشکلش را به او گفت. امام رضا علیه السلام پس از شنیدن حرف های مرد، به طرف اتاقی رفت و پس از چند لحظه مرد را صدا کرد. مرد جلو رفت و امام رضا علیه السلام از پشت در، کیسه ای پر از پول به دست او داد و بدون این که خودش رو نشون مرد بده گفت: این ها را بگیر و مشکل خودت رو برطرف کن. بعدامام مثل یک دوست با مرد خداحافظی کردند. مرد هم تشکر کردو شادمان ازخانه امام رضا بیرون رفت. بچه ها! یکی از یاران امام رضا علیه السلام اون جا بود؛ چون از کار امام رضا علیه السلام تعجب کرده بود، از امام پرسید: چرا خودتون رو به اون مرد نشون ندادید و از پشت در به او پول دادید؟ امام رضا علیه السلام که یک دنیا بزرگی و مهربونی بود فرمود: چون نمی خواستم خجالت کشیدن مرد رو ببینم. مگر نشنیدی که رسول خدا فرمود: «هر کار نیکی که به طور پنهانی باشه، بارها و بارها ثواب آن بیش تر است». سفر طولانی بچه ها! امام رضا علیه السلام با این که در مدینه به دنیا اومدند، اما در مشهد مقدس به شهادت رسیدند. هیچ می دونین چرا؟ خوب گوش بدیدتا براتون تعریف کنم. اون زمان مأمون که آدم بدی بود و مثل شاه ها حکمت می کرد، از این که امام رضا طرفدارای خیلی زیادی داشت، ناراحت بود و از اون ها می ترسید. مأمون تصمیم گرفت امام رضا را از مدینه به مشهد بیاره تا جلوی ارتباط مردم رو با حضرت بگیره، اما نقشه او اشتباه از کار در اومد؛ چون در راه طولانی مدینه تا مشهد، مردم امام رضا رو بیش تر شناختند و محبتشون به اون حضرت بیش تر شد. اسراف، ممنوع نسیم، شاخه های سبز درختان رو می لرزوند. سبزه ها همه جای زمین رو پوشانده بودند. کلاغی روی بلندترین شاخه درخت نشسته بود و قارقار می کرد. امام رضا علیه السلام به همراه چند نفر از دوستانشون به باغ اومده بودند. امام رضا به طرف جوی آب رفتند و مشت آبی به صورت زدند. در همون وقت، سیب نیم خورده ای رو دیدند که توی جوب آب غلت می خورد و جلو می اومد. اخم های امام علیه السلام در هم رفت. سیب نیم خورده رو از آب گرفتند و به اون نگاه کردند. یکی از دوستان امام رضا که ناراحتی رو توی صورت امام دیده بود، پرسید: آقا! چی شده؟ چرا ناراحت هستید؟ امام رضا علیه السلام گفتند: چه کسی این میوه را خورده؟ بعد یک لحظه سکوت کردند و فرمودند: به نعمت های خدا توجه کنید و اون ها رو اسراف نکنید؛ چون خدا کسانی رو که از نعمت های او خوب استفاده نمی کنند، دوست نداره. پس اگر به چیزی نیاز ندارید، اون رو خراب نکنید و به کسایی که به اون نیاز دارند، هدیه کنید. همه مثل هم اند بچه ها! تو خونه امام رضا علیه السلام هر وقت سفره غذا پهن می شه، همه اهل خونه باید دور اون جمع می شدند و با هم غذا می خوردند، امام رضا علیه السلام دوست نداشت که حتی خدمتکارهای خونه، جدا غذا بخورند. حضرت رضا علیه السلام از همه اون ها می خواست سر سفره حاضر بشن و همه با هم غذا بخورند. امام رضا علیه السلام می فرمودند: «همه آدم ها مثل هم اند و همه یک خدا رو می پرستند. پس هیچ کس بهتر از کس دیگه ای نیست، مگه این که کارهای خوبِ او، بیش تر و بهتر باشد». شهادت تو هر زمانی هم آدمای خوب وجود داشتند و هم آدمای بد. همون طوری که آدمای خوب مرتب دنبال انجام کارهای خوب و خدمت کردن به مردم هستن، متأسفانه آدمای بد هم، دنبال ضرر رسوندن به مردم به نفع خودشون هستند. اون ها آدمای مغروری هستند و هرکاری که به نظرشون درست بیاد، حتی اگر به قیمت آزار واذیت دیگران باشه، انجام می دن. یکی از این آدم های خیلی بد، مأمون بود که در زمان امام رضا علیه السلام زندگی و بر مردم حکومت می کرد. مأمون که تو کلاس بدی ها،شاگرد پدرش بود و بدی رو از پدرش، هارون به ارث برده بود، تصمیم گرفت کسی که با او مخالفت می کرد، یعنی امام رضا علیه السلام رو به شهادت برسونه. امام رضای خوب ما، به دست سیاه و ناپاک مأمون مسموم شد و در روز آخر ماه صفر سال 203 ق به شهادت رسید. انار سمّی بچه های باهوش من، خوب می دونن که آدمای بد هیچ وقت از آدمْ خوبا خوششون نمی یاد. اون ها همیشه به دنبال این هتسند که آدم های خوب و دوست داشتنی رو از بین ببرند. بچه ها، یک شب ابرهای تیره آسمون رو پر کرده بود. اون شب چشم های مأمون مثل چشمای گرگ مکار برق می زد. اون شب،شبی بود که مأمون نقشه قتل امام رضا علیه السلام رو کشیده بود. مامون به دیدن امام رضا رفت و کاسه ای انار با خودش آورده بود. مأمون امام رضا علیه السلام رو مجبور به خوردن انار کرد؛ انار تلخ و سمی. مأمون خونه امام رضا علیه السلام رو ترک کرد. اون شب نزدیک سحر، لحظه جدایی بود. ناگهان امام رضا علیه السلام آخرین نفس رو کشید و چشم هایش را برای همیشه بست. اون لحظه، مردم روی زمین، بهترین انسان رو از دست دادند و شیعیان در غم بهترین دوستشون، یعنی امام رضا علیه السلام داغدار شدند. این روز، به همه شما بچه های خوب تسلیت باد. زیارت امام رضا علیه السلام امروز، روز امام رضا علیه السلام است و روز زیارت. من از طرف همه بچه های ایران می گم بچه های مشهدی، خوش به حالتون، خوش به حالتون که امروز می تونید از نزدیک امام رضا علیه السلام رو زیارت کنید. اما امروز، غیر از بچه های شهر مشهد، بچه های دیگه ای هم هستند که همراه بزرگ ترها، از شهرهای مختلف ایران، به مشهدمقدس رفتند تا رز شهادت امام رضا رو در کنار حرم ایشان باشند. پس باید بگیم، خوش به حال چشم هایی که امروز به گنبد طلایی امام رضا علیه السلام می افتد. خوش به حال دست هایی که پنجره های ضریح امام رضا علیه السلام رو لمس می کنه و خوش به حال پاها و قدم هایی که به صحن و سرای امام رضا علیه السلام راه پیدا می کنه. آهای زائرای امام رضا، برای همه کوچولوها و بزرگ ترها ی اون ها، دعا کنید. و از طرف اون ها، به امام رضا علیه السلام سلام بدید. گلدسته ها همه غرق ستاره هاست هر گوشه حرم فریاد یا رضا است وقت زیارت است پر می کشد دلم همراه کفتران من می روم حرم حرم در روز شهادت دیوارهای صحن، با پارچه سیاه پوشیده شده بود. کبوترای حرم، روی سقاخونه نشسته بودند و با چشم های غمگینشون و با زبون بی زبونی، به همه خوش آمد می گفتند. زائرها، لباس سیاه پوشیده بودند. یک عده زنجیر به دست داشتندو به حالت دسته های زنجیرزنی وارد صحن می شدند. یک عده عزاداری و سینه زنی می کردند و همه با هم سرود عزا می خوندند. همه نگاه ها به یک سمت بود؛ به سمت ضریح امام رضا و همه یک عالمه حرف تو دلشون داشتند که به امام رضا بگن. همه اول سلام می دادن و بعد به امام رضا می گفتند که چقدر دلشون برای امام تنگ شده بود. حرف هاشون رو یکی یکی با امام رضا درمیون می ذاشتن و درد دل می کردند. ای کاش به همین زودی ها، ما هم مهمون امام رضا بشیم و طعم شیرین مهمون نوازی این امام بزرگ رو درک کنیم. ان شاءاللّه ای کاش با من دوست باشی کاش روزی می نشستی پیش من می کشیدی دست خود را بر سرم شاد می کردی مرا با خنده ات دوست بودی با من و با خواهرم چون که روزی مادرم می گفت تو دوست با یک بچه آهو بوده ای پس بیا، من بچه آهو می شوم بچه آهویی که تنها مانده است بچه آهویی که تنها و غریب در میان دشت و صحرا مانده است روز و شب در انتظارم پس بیا دوست شو با من، مرا هم ناز کن بند غم را از دو پای کوچکم با دو دست مهربانت باز کن پرواز در غربت امام رضا علیه السلام در روز جمعه، آخرین روز ماه صفر سال 203 ه .ق در 55 سالگی به شهادت رسید. پس از شهادت حضرت، برای سرپوش گذاشتن بر جنایت مأمون، عامل شهادت حضرت را بیماری یا عوامل دیگر معرفی کردند، ولی با توجه به شواهد، مأمون عامل اصلی شهادت امام بوده است. علامه مجلسی می نویسد: «حق همان است که بزرگان بدان باور دارند که حضرت رضا علیه السلام به وسیله سم مأمون ـ که نفرین خدا بر او و دیگر غاصبان و ستمگران باد ـ شهید شده است». علامه سیدمحسن امین نیز می نویسد: «نظر من این است که هر چند امام هنگام ورود به طوس، کسالتی داشتند، ولی خلیفه از این فرصت بهره جست و امام را مسموم کرد؛ چه اینکه خلیفه با انعکاس خبر ولایت عهدی حضرت در بغداد، و بیعت بغدادیان با ابراهیم فرزند مهدی، دریافت که حکومت در شرایط خاصی قرار گرفته است و با وجود فضل بن سهل و حضرت رضا علیه السلام ، امیدی به بهبودی اوضاع نیست. از این رو فضل را کشت و امام را مسموم کرد». نقشه های شیطانی از اباصلت، یار نزدیک امام رضا علیه السلام پرسیدند: چگونه مأمون به قتل امام تن داد، با اینکه وی را احترام می کرد و او را ولیعهد خود قرار داد. اباصلت می گوید: «خلیفه، امام را احترام می کرد، چون به برتری او آگاه بود. پیشنهاد ولایت عهدی هم برای آن بود تا با این عمل وانمود کند حضرت دنیاطلب است و مردم به حضرت توجه نکنند. البته چنین نشد و با تشکیل محافل علمی، چهره امام و شخصیت علمی او بر همگان روشن گردید و از موقعیت خلیفه کاسته شد تا جایی که دوست و دشمن، حضرت را شایسته خلافت می دانست. این امر بر خلیفه گران آمد و بر حضرت کینه و حسادت ورزید و به ناچار امام را مسموم کرد و به شهادت رساند». خبر از شهادت درباره شهادت امام رضا علیه السلام با سمّ در شهر طوس، افزون بر روایاتی که از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم و امام صادق علیه السلام به ما رسیده است، خود حضرت نیز در چندین مورد از شهادتش با سم خبر داده بود. در روایتی از آن حضرت آمده است: «به خدا سوگند هیچ یک از ما نیست جز اینکه به شهادت رسیده است». به ایشان گفته شد: عامل قتل شما چه کسی خواهد بود؟ امام فرمود: «بدترین مردم زمانم، مرا با سم می کشد». همچنین حضرت پیش از پذیرفتن اجباری ولایت عهدی به مأمون فرمود: «من قبل از تو (ای مأمون) به وسیله سم و مظلومانه به شهادت خواهم رسید و فرشتگان آسمان و زمین بر من می گریند و در سرزمین غربت دفن می شوم... البته اگر بخواهم، می توانم قاتل خود را معرفی کنم». امام رضا علیه السلام آخرین بار، اندکی قبل از شهادت به هَرثَمه فرمود: «اینک هنگام بازگشت من به سوی خدا فرا رسیده است و زمان آن است که به جدّم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و پدرانم بپیوندم. طومار زندگی ام به انجام رسیده است. این طغیانگر (مأمون) تصمیم گرفته مرا با انگور و انارِ مسموم، به قتل رساند». شاعران در سوگ شهادت امام رضا علیه السلام به دست مأمون، مظلومیتی بود که به تاریخ شیعه و اهل بیت علیهم السلام افزوده شد و بیت دیگری بود که بر قصیده شاعران آزاده و حقیقت طلب افزون گشت و در ادبیات حماسی انعکاس یافت. ابونُواس در قصیده ای چنین سرود: برخی از آنها پس از بیعت با حضرت رضا علیه السلام به کشتن وی شتاب کردند و بعد از بصیرت و آگاهی کور دل شدند؛ آن گروهی که پس از خوش بختی به تیره بختی گرایید؛ و آن جماعتی که پس از سلامتی و نجات، نابود گردید». دعبل خزاعی نیز شهادت امام را در اشعار سوزناک خود چنین بازتاب داده است: «چه شده است که دیدگان، نم نم می بارند و می گریند؛ در حالی که اگر آب دیده تمام شود و چشمان بخشکند، باز هم کم است. در مصیبت کسی که زمین بر او گریست و کوه های بلند و سر به فلک کشیده، در سوگ او به ناله و فغان آمد و عزادار شدند. ما به از دست دادن سِبط پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم مصیبت دیده ایم؛ مصیبتی که بر اهل دنیا سنگین بود. دیگر پس از فقدان خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در دنیا و زندگی آن خیری نیست، دنیا دیگر جایگاه خوشی ندارد و آرزوی ماندن در ما نیست». شاعر حماسه سر نام دِعبل خزاعی و اشعار پر حماسه وی برای شیعه آشناست؛ او که اندیشه ناب تشیع را در گلواژه اشعارش به نسیم خاطره ها می سپرد تا اقصی نقاط سرزمین اسلامی، از یاد و نام خاندان عترت و طهارت، شمیم محبت و ولایت به خود گیرد. یکی از شکوهمندترین مناظری که این شاعر فرهیخته در نمای اشعار، خوش آفریده، قصیده ای است معروف به تائیّه که در مدح اهل بیت از نیکوترین شعرها و مدایح بلند است. وی سروده اش را در محضر امام رضا علیه السلام خواند و آن حضرت را به شدت تحت تأثیر قرار داد. دعبل در آن مجموعه حماسی، از بی مهری زمانه و مدارس دور مانده از مدرّسان وحی آغاز می کند و به شرح زندگی یکایک امامان می پردازد. گویند وی قصیده اش را در پارچه ای نوشت و آن را لباس اِحرام حج خود قرار داد و وصیت کرد جزئی از کفنش باشد. واگویی زمانه روزی دعبل خزاعی در مرو خدمت امام رضا علیه السلام رسید و عرض کرد: قصیده ای در مدح شما سروده ام و قسم یاد کرده ام پیش از شما آن را برای کسی نخوانم. امام اجازه فرمود آن را بخواند. دعبل قصیده اش را خواند که بیش از 120 بیت داشت. ترجمه بیت اول آن که در وصف اهل بیت علیهم السلام سروده، چنین است: «محل تدریس آیات الهی که اکنون از تلاوت آیات برکنار مانده و محل نزول وحی پروردگار که از فعالیت بازمانده است». هنگامی که دعبل به این بیت رسید: «غنیمتی که مال ایشان (امامان) است در دست دیگران می بینم که بین خود قسمت می کنند، در حالی که دست آن بزرگواران از آن غنیمت خالی است»، حضرت رضا علیه السلام به گریه افتاد و فرمود: «راست گفتی ای خزاعی». دعا برای شاعر شاعر پرشور شیعه، دِعبِل خزاعی، هنگامی که در محضر امام رضا علیه السلام قصیده «مدارس آیات» را در وصف امامان می خواند، همین که به این بیت رسید: «هنگامی که به آنان ستم شود، به ستمگر خود دست انتقام دراز نمی کنند، بلکه بدی را با نیکی پاسخ می دهند و دستشان از انتقام خالی است»، حضرت رضا علیه السلام پشت و روی دستان مبارک خود را نشان داد و فرمود: «آری به خدا قسم خالی است». نیز هنگامی که به این بیت رسید: «هر آینه در دنیا زندگی من آمیخته با ترس و وحشت بود، ولی امیدوارم پس از مرگم از امن و امان برخوردار باشم»، حضرت رضا علیه السلام فرمود: «خدای بزرگ تو را امان دهد و ایمن گرداند روزی که هراس آن بسیار است». قبری در طوس دعبل خزاعی در محضر ا
نظرات شما عزیزان:
|